مگر دگر سخن دشمنان نيوشيدي

شاعر : سعدي

که روي چون قمر از دستان بپوشيديمگر دگر سخن دشمنان نيوشيدي
تو را چه بود که تا صبح مي‌خروشيديمن از جفاي زمان بلبلا نخفتم دوش
دگر نمي‌شود اي نفس بس که کوشيديقضا به ناله مظلوم و لابه محروم
که شربت غم هجران تلخ نوشيديکنون حلاوت پيوند را بداني قدر
که آن چه غايت جهد تو بود کوشيديبه مقتضاي زمان اقتصار کن سعدي